شهریور تلخ.....
بسم
رب الشهداو الصدیقین
اونروز
عصر یهو دلم گرفت انگار به دلم افتاده بود مسافر داریم با اینکه طبق قوانین طرح
اجازه خروج از دانشگاه رو نداشتیم اما انگار یه حسی می گفت پاشو باید بری بدرقه...
بلند
شدم رفتم بالا سر عباس خواب بود صداش کردم:
_
میای بریم یه دوری بزنیم
_
بریم، تا تو آماده شی من هم لباس می پوشم
راه
افتادیم سوار مترو که شدیم وسطای راه سید رضا زنگ زد انگار اونم می خواست تو مراسم
بدرقه شرکت کنه،تلفنی آدرس گرفت و اومد به سمتمون
رسیدیم
به ساختمون کالج. پله های رو یکی پس از دیگری طی کردیم تا به محل فراق رسیدیم طبق
معمول بچه های اتحادیه با لقب ((شیرازو)) به استقبالمون اومدن
حدود
ربع ساعتی نشستیم وقت رفتن شد کیفم رو برداشتم و از دفتر خارج شدیم
بین راه متوجه شدم کیفم عوض شده برگشتم کیف خودم رو برداشتم همین که پاهام رو پله
ها قرار گرفت صدایی گفت: ((خداحافظ شیرازو...))
خدا
نگهدار معین عزیز خوش به حالت عاقبت بخیر شدی
انشاءالله
خدمت ارباب رسیدی ناله های ما رو هم به ارباب برسون
شادی روح برادر ارزشی مان فاتحه مع الصلوات
بسم رب الشهداو الصدیقین
اونروز عصر یهو دلم گرفت انگار به دلم افتاده بود مسافر داریم با اینکه طبق قوانین طرح اجازه خروج از دانشگاه رو نداشتیم اما انگار یه حسی می گفت پاشو باید بری بدرقه...
بلند شدم رفتم بالا سر عباس خواب بود صداش کردم:
_ میای بریم یه دوری بزنیم
_ بریم، تا تو آماده شی من هم لباس می پوشم
راه افتادیم سوار مترو که شدیم وسطای راه سید رضا زنگ زد انگار اونم می خواست تو مراسم بدرقه شرکت کنه،تلفنی آدرس گرفت و اومد به سمتمون
رسیدیم به ساختمون کالج. پله های رو یکی پس از دیگری طی کردیم تا به محل فراق رسیدیم طبق معمول بچه های اتحادیه با لقب ((شیرازو)) به استقبالمون اومدن
حدود
ربع ساعتی نشستیم وقت رفتن شد کیفم رو برداشتم و از دفتر خارج شدیم
بین راه متوجه شدم کیفم عوض شده برگشتم کیف خودم رو برداشتم همین که پاهام رو پله
ها قرار گرفت صدایی گفت: ((خداحافظ شیرازو...))
خدا نگهدار معین عزیز خوش به حالت عاقبت بخیر شدی
انشاءالله خدمت ارباب رسیدی ناله های ما رو هم به ارباب برسون
شادی روح برادر ارزشی مان فاتحه مع الصلوات
![](http://bairan2.persiangig.com/Untitled-3.jpg)
من نفهمیدم چی شد؟
مرگ طبیعی بود؟