دارد زمان آمدنت دیر می شود
جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۷ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
دست و دلم به نوشتن نمی رود اما هوای نوشتن به سرم زده عجیب! بی جان تر از آنم که از جان جهان بنویسم اما نگاه دل را نمی توانم از آسمان برگردانم.
سال هاست که آخرین چراغ را خاموش کرده ایم و در خاموشی مطلق، مدام در پی جرعه نوری می گردیم اما به اولین روزنه که دست می یابیم، قناعت می کنیم و گاهی حتی به آن پشت هم می کنیم! راست بگویم یادمان رفته چراغ را خاموش کرده ایم. شاید هم می خواهیم یادمان برود روشنایی چراغ را. با چراغ مشکلی نداریم حتی مدحش هم می کنیم اما چراغ خاموش را! با روشنایی اش مشکل داریم، آخر چشم هایمان به این تاریکی عادت کرده است.
همچه که روشن شود فضا، نورش، چشمانمان را می زند! خاموش شوید ای چراغ های هدایت! ما با غفلت هر روزه مان، عجیب، انس گرفته ایم.
روزنه ها را خدا در جای جای این شب ظلمانی کار گذاشته است. کافی است به آنها خیره شویم تا در آن سوی شب، تابش خورشید را ببینیم! و امان از ما ستمکارانی که پشت به روزنه ها کرده و در اعماق تاریکی فرو می رویم!
امروز روزی است که منتظران امید به تابش دوباره ی خورشید در سحرگاه دارند!
امروز روز جمعه است! روزی که امیدواران چشم به راه آن یار مهجورند که از غربت، درآید!
خدا کند هر زمان که خورشید تابید، چشم ما ظرفیت خیره شدن و ذوب شدن در آن را داشته باشد! که چشمی که به دیدار خورشید، روشن نشود، تا ابد، کور خواهد بود!
۹۲/۰۴/۲۱
احسنت !
ای کاش چشمانمان ظرفیت نیم نگاهی به آفتاب حقیقت داشته باشد...