کهنه یادداشت های یک جا مانده از عالم

کهنه یادداشت های یک جا مانده از عالم

دلتنگم
چه ساده گذشت آن دوران که صفا و صمیمیت در قلبمان موج میزد...
یارب من اشتباهی سوار شدم می خوهم پیاده شوم....
من از اولش اشتباهی بودم مرا به همان جا بازگردان...

امام حرم،خدای خیابان...

سه شنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ق.ظ

همین که از حرم اومدم بیرون دیدن یکی از خواهران هم در کنار من خارج شد به سرعت چادر چادر مشکی براقی رو که به سر داشت از سر کشید و با یک حرکت توی کیفش فرو کرد بعدش هم کمی روسریش رو عقب کشید تا از هوای سرد مشهد الرضا لذت ببرد.

در حین مشاهده این صحنه توی این فکر بودم که برم و صحبتی کنم یا نه بالاخره دل رو زدم به دریا و ...

+سلام زیارت قبول می بخشید دیدم چادرتون رو از سر کشیدید و داخل کیفتون گذاشتید یعنی به نظر شما برادرانی که داخل حرم هستند چشمهای ناپاکتر از پسرای خیابانی دارند؟؟؟؟

ــ سلام نمیدونم اما کمی سردمه بهتره که چادرم رو سر کنم!!!!

نمی دونم چی شد اما دوباره چادرش رو به سر کشید و رفت توی همین افکار بودم که یکی از دوستان با دستاش ضربه ای به پشتم زد و رشته ی افکارم رو از هم گسست فقط الان اینجا دارم به این فکر می کنم که تا چه حد گرمای حجاب آرامش بخش زندگیمون میشه....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۲۴
دلتنگ مهدی(ع.کارمند)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">